بچههای ننهبلقیس
این کتاب، گوشهای از نوشتههای من است درباره «ما». ما تخمجنهایی که دلمان برای تاریخمان تنگ شده. ما ولدچموشهایی که روزگار راممان کرد و تبدیلمان کرد به یکی مثل بقیه آدمهای این شهر، که کت
آخرین ماهنامه طنز فارسی
این کتاب، گوشهای از نوشتههای من است درباره «ما». ما تخمجنهایی که دلمان برای تاریخمان تنگ شده. ما ولدچموشهایی که روزگار راممان کرد و تبدیلمان کرد به یکی مثل بقیه آدمهای این شهر، که کت
تمام نوشتههای این کتاب، نوشتههای بعد از دوران روزنامهنگاری نویسندهاند. نوشتههای دوران بازنشستگی؛ دورانی که دیگر نه تحریریهای برای نویسنده باقی مانده بود، نه تایپیست و ویراستاری، و نه رفیقی که قبل از انتشار بدهی
نام این منظومه گرانسنگ را که سرشار از حکمت و حقیقت و مشحون از سؤال و جواب، کلمن راز نهادهایم. نخست از اینرو که نمیخواستهایم این منظومه بر گلشن راز، همان گلشن اصلی راز، سایه
داستانهای مربوط به حیوانات، در ادبیات و فرهنگ ما نقش ویژهای دارند. قصههایی که خیلی وقت است دیگر برای جوک ساختن هم کسی سراغشان نمیرود. این کتاب میخواهد همین را به یادمان بیاورد. منتها چون
اگر دلتان از زمانه گرفته، اگر نارفیقی دیدهاید، اگر هوای یار و دیار کردهاید، حتی اگر زبانم لال عاشق شدهاید، «بامعرفتها»ی «ابوالفضل زرویی نصرآباد» را بخوانید. حتی اگر هیچ دردیتان هم نیست، باز بخوانید و
«بر لایک رفته» کشکولی است از مطالب کوتاه، در تقلید طنزآمیز از مطالبی که صرفاً و قطعاً به قصد لایک گرفتن منتشر میشوند. «حسامالدین مقامیکیا» نقیضههایی بر این نوع مطالب نوشته، با این نیت که
جهانم سیر تکوینی ندارد رژیمش نقل و شیرینی ندارد برای حفظ ظاهر هم که باشد دوتا قندان تزئینی ندارد عجب آشفتهبازاریست دنیا بغیر از بنجلِ چینی ندارد پر است از هجو و هزل و از
«پرتقال در جعبه ابزار» روایت بیگانه افتادن یک نویسنده است با رشته تحصیلیاش. حکایت عذاب او و ماجراهایش در خوابگاه و خانواده و جامعه و غیره و غیره. داستان کسی که در چهارسالگی از طرف
اگر تا سیسالگی دوام بیاورید، ناگهان خیل فامیل روی شما خیمه سنگین میزنند که «چرا ازدواج نمیکنی؟» (1393 : all of the family). در اینجا پاسخهایی از قبیل «قصد ازدواج ندارم» (My friends and I:
اگر تا سیسالگی دوام بیاورید، ناگهان خیل فامیل روی شما خیمه سنگین میزنند که «چرا ازدواج نمیکنی؟» (1393 : all of the family). در اینجا پاسخهایی از قبیل «قصد ازدواج ندارم» (My friends and I: